صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۴۰۳

۱

پیش ازین جانان حساب دیگر از من می گرفت

همچو قمری طوق حکم من به گردن می گرفت

۲

گر به سیر خانه آیینه می رفت، از حجاب

اول از فرمان پذیری رخصت از من می گرفت!

۳

می رود چون چاک در دلها سراسر این زمان

پاکدامانی که رو از چشم سوزن می گرفت

۴

این زمان شمع نسیم صبحگاهی دیده ای است

چهره گرمی کز او آتش به گلشن می گرفت

۵

این زمان فرش است در هر کوچه ای چون آفتاب

آن که روی خود ز چشم شوخ روزن می گرفت

۶

حسن روز افزون او مستغنی از مشاطه بود

تا رخش آیینه از دلهای روشن می گرفت

۷

این زمان خوارم، وگرنه پیش ازین آن شاخ گل

همچو شبنم طفل اشکم را به دامن می گرفت

۸

سینه چاکی همچو گل می گشت بر گرد دلم

غنچه اش روزی که سامان شکفتن می گرفت

۹

نیست اشک و آه را تأثیر در سنگین دلان

ورنه دل آتش ز سنگ و آب از آهن می گرفت

۱۰

دیده بودم این پریشانی که پیش آمد مرا

صائب آن روزی که دل در زلف مسکن می گرفت

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۲۴۱

نظرات