
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۴۱۹
۱
از خط سبز نشد یک سر مو حسن تو کم
در ته زنگ ز شمشیر تو جوهر پیداست
۲
نبض سیلاب بهارست رگ ابر بهار
عالم آشوبی ازان زلف معنبر پیداست
۳
برق را ابر نسازد ز نظرها پنهان
شوخی حسن بتان از ته چادر پیداست
۴
پیچش مو دهد از آتش سوزنده خبر
سوز مکتوب من از بال کبوتر پیداست
۵
به نمکزار توان پی ز نمکدان بردن
شوری بخت من از دیده اختر پیداست
۶
چشم بد دور ازان سلسله زلف دراز
که ز هر حلقه او عالم دیگر پیداست
۷
از گرانسنگی در دست سبک مغزی من
شورش بحر ز بی تابی لنگر پیداست
۸
این نه خط است که از عارض دلبر پیداست
پیچ و تاب من ازان عارض انور پیداست
تصاویر و صوت


نظرات