
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۴۲۹
۱
کار سرجوش کند درد ایاغی که مراست
پر طاوس بود پای چراغی که مراست
۲
نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب
تر نگردد ز می ناب دماغی که مراست
۳
خانه خلق اگر از روزنه روشن گردد
دل سیه می شود از روزن داغی که مراست
۴
نیست محتاج به شمع دگران خانه من
هم ز سرگرمی خویش است چراغی که مراست
۵
نیست چون لاله مرا چشم به دست دگران
می برون آورد از خویش ایاغی که مراست
۶
قسمت خال ز کنج دهن خوبان نیست
صائب از روی زمین کنج فراغی که مراست
تصاویر و صوت

نظرات