
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۴۳۰
۱
در لحد گل نکند شعله داغی که مراست
روغن از ریگ کند جذب چراغی که مراست
۲
درنگیرد نفس شعله به خاکستر سرد
می خونگرم چه سازد به دماغی که مراست
۳
نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب
چه کند می به لب خشک ایاغی که مراست؟
۴
دل من گرم نگردد به سخن با هر کس
ندهد نور به هر بزم چراغی که مراست
۵
نیست در زیر فلک پادشهان را صائب
از غم و محنت ایام فراغی که مراست
تصاویر و صوت


نظرات