صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۴۳۱

۱

قانع از صاف به دردست دماغی که مراست

روغن از ریگ کند جذب، چراغی که مراست

۲

بس که از عشق تو هر لحظه به رنگی سوزم

بال طاس بود پای چراغی که مراست

۳

می شود باز دل تنگ من از چین جبین

چوب منع است کلید در باغی که مراست

۴

دانه سوخته، از برق چه پروا دارد؟

چه کند ناخن الماس به داغی که مراست؟

۵

نرسد نشأه دیدار به دل از چشمم

که ز من تشنه تر افتاده ایاغی که مراست

۶

نرسد از دم گرمم به ضعیفان آسیب

می دهد کوچه به پروانه چراغی که مراست

۷

دلگشاتر بود از دامن صحرای بهشت

صائب از رخنه دل کنج فراغی که مراست

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۲۵۵
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۵۲۲

نظرات

user_image
محمد علی غلامی
۱۳۹۹/۰۸/۱۷ - ۰۲:۲۵:۲۹
در بیت دوم طاووس صحیح است نه طاس