
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۴۳۵
۱
لاله روشنگر چشم و دل سودایی ماست
دیدن سوختگان سرمه بینایی ماست
۲
شد تهی دامن صحرای ملامت از سنگ
عشق بیرحم همان در پی رسوایی ماست
۳
چشم دیوانه نگاهان ادب آموز شده است
این چه شرم است که با لیلی صحرایی ماست
۴
خار در دیده ارباب هوس می شکند
ورنه خط جوهر آیینه بینایی ماست
۵
کوهکن کیست که با ما طرف بحث شود؟
بیستون سنگ کم پله رسوایی ماست
۶
نوبر شکوه نکرد از دل آزرده ما
دل بیرحم فلک داغ شکیبایی ماست
۷
شوخ چشمی که کند زیر و زبر عالم را
نقش دیوار پریخانه تنهایی ماست
۸
بوی گل را نتوان در گره شبنم بست
چشم خونبار، کباب دل هر جایی ماست
۹
می گشاید رگ الماس به مژگان صائب
شوخ چشمی که نهان در دل شیدایی ماست
تصاویر و صوت


نظرات