
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۴۳۷
۱
غمگسار دل سودازده من شبهاست
همزبانی که مرا هست همین یاربهاست
۲
در سیه خانه لیلی نبود مجنون را
با خیال تو حضوری که مرا در شبهاست
۳
آرزو در دل من حلقه بیرون درست
سینه ساده من سد ره مطلبهاست
۴
نیست ممکن به عزیزی نرسند آخر کار
یوسفی چند که محبوس درین قالبهاست
۵
بهر دیوانه من نعل در آتش دارد
هر کجا کودک شوخی که درین مکتبهاست
۶
چه خیال است که نشکسته درآید به کنار؟
دل که طوفان زده موجه این غبغبهاست
۷
گرمی حرص به جز مرگ ندارد درمان
عرق سرد سرانجام علاج تبهاست
۸
کار دنیای تو گر در گره افتد خوش باش
چه به جز زهر فنا در گره عقربهاست؟
۹
می کشد غیرت هفتاد و دو ملت صائب
هر که چون پیر خرابات ز خوش مشربهاست
نظرات