
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۴۳۹
۱
صیقل روح و طباشیر جگر مهتاب است
جام شیری که برد دل ز شکر مهتاب است
۲
شمع بالین من خسته تب گرم من است
شربت سرد من تشنه جگر مهتاب است
۳
شمع روشن گهران روشنی از هم گیرد
رونق افروز می پاک گهر مهتاب است
۴
این چه رمزست که در خانه دربسته دل
از فروغ رخ او تا به سحر مهتاب است
۵
هر دلی مظهر انوار تجلی نشود
پیش مهر آن که کند سینه سپر مهتاب است
۶
در دل ماست نهان یار و جهان روشن ازوست
ماه جای دگر و جای دگر مهتاب است
۷
چشمه مست من رنگ نمی گرداند
در سرای من اگر سیل، گر مهتاب است
۸
دل صائب نخورد آب ز هر ماه جبین
زنگ آیینه ارباب نظر مهتاب است
تصاویر و صوت

نظرات
محسن حیدرزاده جزی