
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۴۴۳
۱
شب هجران دلم از ناله حسرت شادست
چه توان کرد که فریاد رسم فریادست
۲
رتبه عشق ز معشوق بلندی گیرد
قمری از طعنه کوته نظران آزادست
۳
کار با جذبه عشق است عزیزان، ورنه
بوی پیراهن یوسف گرهی بر بادست
۴
سهل کاری است به فتراک سر ما بستن
صید را زنده گرفتن هنر صیادست
۵
از سواد ورق لاله چنین شد روشن
که سیه بختی و خونین جگری همزادست
۶
هر متاعی که بود قیمت و قدری دارد
آنچه با خاک برابر شده استعدادست
۷
لوح تعلیم ز آیینه به پیشش مگذار
طوطی خط تو در مشق سخن استادست
۸
آفرین بر قلم نافه گشایت صائب
که ز تردستی او ملک سخن آبادست
تصاویر و صوت

نظرات