
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۴۴۵
۱
هر که از درد طلب شکوه کند نامردست
عشق دردی است که درمان هزاران دردست
۲
کثرت خلق به وحدت نرساند نقصان
که علم غوطه به لشکر زده است و فردست
۳
مهر و مه نور دهد تا نظر ما بیناست
چرخ در گرد بود تا سر ما در گردست
۴
کوچه گردان جنون موج سرایی دارند
عشرت روی زمین رزق بیابانگردست
۵
جرم ابنای زمان را ز فلک می دانیم
هر چه شب دزد نماید گنه شبگردست
۶
مس طلا می شود از نور عبادت صائب
روی شبخیز چو خورشید ازان رو زردست
تصاویر و صوت


نظرات