
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۴۷۰
۱
چون به حیرت زدگان است مرا روی سخن
طرف صحبت من صورت دیوار بس است
۲
کاروانی جهد از خواب به یک طبل رحیل
در شبستان جهان یک دل بیدار بس است
۳
نبرد سبحه تزویر به صد راه مرا
کمر وحدت من حلقه زنار بس است
۴
بی نیازست سخنور ز محرک صائب
خامه را ذوق سخن باعث گفتار بس است
۵
می گلرنگ من آن روی چو گلنار بس است
نقل من حرفی ازان لعل شکربار بس است
۶
نیست چون سیل مرا راهنمایی در کار
کشش بحر مرا قافله سالار بس است
۷
پرتو عاریتی نعل در آتش دارد
شمع بالین من از دیده بیدار بس است
۸
قیل و قال است گران بر دل روشن گهران
طوطی آینه ام سبزه زنگار بس است
تصاویر و صوت

نظرات