
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۴۸۶
۱
زنگ آیینه من صحبت بیدردان است
نفس سوختگان مغز مرا ریحان است
۲
نعل پیران بود از قامت خم در آتش
این کمانی است که چون تیر، سبک جولان است
۳
آفتابی که بود ایمن از آسیب زوال
قرص نانی است که بر سفره درویشان است
۴
آسیایی که ز خود آب بیرون می آرد
زیر گردون سبکسیر همین دندان است
۵
می دهد زود سر سبز ز غفلت بر باد
هر که چون پسته درین بزم لبش خندان است
۶
نیست در قافله گریه ما پیش و پسی
صدف دیده ما پر گهر غلطان است
۷
می رسد زود به خورشید چو شبنم صائب
دیده هر که درین سبز چمن حیران است
تصاویر و صوت

نظرات
محسن حیدرزاده جزی