
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۴۹۰
۱
گرچه رویش ز لطافت ز نظر پنهان است
هر که را می نگرم در رخ او حیران است
۲
می توان خواند ز پشت لب او بی گفتار
سخنی چند که در زیر لبش پنهان است
۳
حسن او پا به رکاب از خط مشکین شد و باز
فتنه مشغول صف آرایی آن مژگان است
۴
دل عاشق شود از پرده ناموس سیاه
این چراغی است که مرگش به ته دامان است
۵
چرخ یک حلقه چشم است و زمین مردمکش
دو جهان زیروزبر چون دو صف مژگان است
۶
شاهدی نیست سزاوار تماشا، ورنه
در گل تیره ما آینه ها پنهان است
۷
ریشه نخل کهنسال فزون می باشد
حرص با طول امل لازمه پیران است
۸
صائب از دیدن خوبان نتوان دل برداشت
ورنه برداشتن دل ز جهان آسان است
تصاویر و صوت

نظرات