
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۵۰۰
۱
این چه لطف است که با یار وفادار من است
که به من همسفر و خانه نگهدار من است
۲
هر که را طبل رحیل از تپش دل باشد
در بیابان طلب قافله سالار من است
۳
خواب در خلوت من حلقه بیرون درست
تا خیال تو انیس دل بیدار من است
۴
فلک بی سروپا ذره شیدایی اوست
آفتابی که نهان در پس دیوار من است
۵
محو دیدار ترا پای سفر در خواب است
ورنه این دایره ها مرکز پرگار من است
۶
زشت را آینه صاف مکدر سازد
چه عجب دشمن اگر منکر اطوار من است؟
۷
زان غباری که خط از روی تو انگیخته است
محنت روی زمین بر دل افگار من است
۸
از تهیدستی خود شکوه ندارم صائب
خار صحرای قناعت گل بی خار من است
نظرات