صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۵۱۱

۱

چشم پر خون، صدف گوهر یکدانه اوست

دل هر کس که شود زیر و زبر خانه اوست

۲

لیلی وحشی ما را نبود خلوت خاص

روز هر کس که سیه گشت، سیه خانه اوست

۳

هر دل خسته که خون می چکد از فریادش

می توان یافت که ناقوس صنمخانه اوست

۴

بر لب هر که بود مهر خموشی جاوید

بوسه زن از سر اخلاص، که پیمانه اوست

۵

این پریشان سفرانی که درین بادیه اند

همه را روی توجه به در خانه اوست

۶

حرف آن سلسله زلف، مسلسل بادا!

که شب هستی ما زنده به افسانه اوست

۷

آن که سجاده اش از سینه بی کینه ماست

دل صد پاره ما سبحه صد دانه اوست

۸

هر چراغی نکند دیده ما را روشن

ما و آن شمع که نه دایره و پروانه اوست

۹

هیچ کس گرد دل ما نتواند گردید

کاین شکاری است که در پنجه شیرانه اوست

۱۰

دام او می کند آزاد ز غم ها دل را

سیر چشمی ز دو عالم، اثر دانه اوست

۱۱

این کهن قصر که پشت سر طوفان دیده است

بی قرار از اثر جلوه مستانه اوست

۱۲

چاره دردسر هستی ناقص صائب

گر ز من می شنوی، صندل بتخانه اوست

۱۳

آشنایی که ز من دور نگردد صائب

در خرابات جهان معنی بیگانه اوست

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۲۹۳
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۴۵۳

نظرات