
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۵۴۵
۱
دل به یک آه سراسر رو مژگان شده است
مغز این نافه به یک عطسه پریشان شده است
۲
بید گل می کند از پرتو صاحب نظران
سر دار از سر منصور به سامان شده است
۳
جمع چون غنچه به شیرازه محشر نشود
مغز هر کس که ز بوی تو پریشان شده است
۴
دل عاشق چه غم از اشک دمادم دارد؟
کشتی نوح، خراباتی طوفان شده است
۵
گل روی تو که سر پنجه زدی با خورشید
از خط سبز، چراغ ته دامان شده است
۶
سپر حادثه چرخ بود روی گشاد
زخم کمتر خورد آن پسته که خندان شده است
۷
دل سرگشته ام از شوق شبستان عدم
گردبادی است که مشتاق بیابان شده است
۸
صائب امشب سخن آن لب میگون می گفت
می توان یافت که از توبه پشیمان شده است
تصاویر و صوت

نظرات