صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۵۵

۱

می برد از هوش پیش از آمدن بویش مرا

نیست جز حسرت، نصیب دیده از رویش مرا

۲

با خیال او نظر بازی نمی آید ز من

بس که ترسیده است چشم از تندی خویش مرا

۳

در رگ ابر سیه امید باران است بیش

یک سر مو نیست بیم از چین ابرویش مرا

۴

گر چو مژگان صد زبان پیدا کنم، چون مردمک

مهر بر لب می زند چشم سخنگویش مرا

۵

از نصیحت هر قدر می آورم دل را به راه

می برد از راه بیرون، قد دلجویش مرا

۶

نیست پنهان پیچ و تاب من ز قد و زلف او

دست چون موی کمر پیچیده هر مویش مرا

۷

برگ عیش من در ایام خزان آماده است

تا به گل رفته است پا چون سرو در کویش مرا

۸

گرچه زان سنگین دل آمد بارها پایش به سنگ

همچنان بی تابی دل می برد سویش مرا

۹

چشم حیران گر شود چون زلف سر تا پای من

نیست صائب سیری از نظاره رویش مرا

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۱۰۳
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۲۴۲

نظرات