
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۵۵۱
۱
خط به گرد رخ آن سیم ذقن آمده است
مور در دست سلیمان به سخن آمده است
۲
در هوای لب یاقوت فروغ تو، سهیل
اشک گرمی است که از چشم یمن آمده است
۳
این نه صبح است، که خورشید ز اندیشه جان
به سر راه تو با تیغ و کفن آمده است
۴
چون نباشد خط مشکین تو در گرد نهان؟
که نفس سوخته از ناف ختن آمده است
۵
شور محشر ز گریبان چمن گل کرده است
بلبل نغمه غریبی به چمن آمده است
۶
جامه فتح ضعیفان سپر انداختن است
خصم با تیغ، عبث بر سر من آمده است
۷
گوش ارباب سخن تنگ شکر چون نشود؟
طوطی خامه صائب به سخن آمده است
نظرات