
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۵۵۲
۱
خارخاری که ز رفتار تو در دل مانده است
خس و خاری است که از موج به ساحل مانده است
۲
اثری کز من بی نام و نشان هست و بجاست
گل خونی است که بر دامن قاتل مانده است
۳
نیست یک دل که در او گوهر انصاف بود
صدفی چند درین دامن ساحل مانده است
۴
منزل دور به غیرت فکند رهرو را
دل ز نزدیکی راه است که کاهل مانده است
۵
خشک مغزان گهر از بحر به ساحل بردند
کشتی ماست که در دامن ساحل مانده است
۶
چیست خشت و گل فانی که بر آن تکیه کنند
اثر آن است که از مردم کامل مانده است
۷
رسته گشتند ز زندان جهان یک جهتان
مهره ماست که در ششدر باطل مانده است
تصاویر و صوت



نظرات