صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۵۵۸

۱

دوزخ اهل نظر، پاس نگه داشتن است

چه بهشتی است که معشوقه ما بازاری است!

۲

راه عشق از خودی توست چنین پست و بلند

اگر از خویش برآیی، همه جا همواری است

۳

تا درین دایره ای، خون خور و خاموش نشین

که در آغوش رحم، کار جنین خونخواری است

۴

عافیت می طلبی، پای خم از دست مده

که بلاها همه در زیر سر هشیاری است

۵

نسبت فقر به هر بی سر و پا نتوان کرد

شال پیچیدن این قوم ز بی دستاری است

۶

در کمین است که صیدی نجهد از دامش

غنچه خسبیدن زهاد نه از دینداری است

۷

(کار ما نیست سر زلف سخن شانه زدن

اینقدر هست که یک پرده به از بیکاری است!)

۸

نسبتش با همه جا و همه کس یکسان است

هر که چون صائب از آیین تکلف عاری است

۹

مستی چشم تو در مرتبه هشیاری است

خواب آهونگهان شوختر از بیداری است

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۳۱۴
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۳۳۲

نظرات

user_image
بهرام ناهد
۱۳۹۶/۱۰/۲۶ - ۰۰:۰۱:۰۱
با درود، در این غزل بیت اول در آخر نوشته شده است.