
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۵۷
۱
شد گرفتاری فزون در روزگار خط مرا
خاک دامنگیر شد آخر غبار خط مرا
۲
خط آزادی طمع زان خط مشکین داشتم
ابجد مشق جنون شد نوبهار خط مرا
۳
گوهر شهوار را گرد یتیمی کیمیاست
نیست بر خاطر غبار از رهگذار خط مرا
۴
آنچنان کز سرمه گیرد روشنایی دیده ها
می شود آیینه روشن از غبار خط مرا
۵
چون قلم از هستی من هست تا بندی به جا
نیست آزادی ز دام دل شکار خط مرا
۶
زشت می آیم به چشم خویش از بی جوهری
در جگر روزی که نبود خارخار خط مرا
۷
سر نمی پیچم ز خط، تیغم اگر بر سر نهند
چون قلم تا چاک دل شد رازدار خط مرا
۸
دوربینان از دعا دارند بر آمین نظر
در کمند زلف دارد انتظار خط مرا
۹
نیست صائب بردم جان بخش عیسی چشم من
زنده می دارد نسیم مشکبار خط مرا
تصاویر و صوت


نظرات
مظفر محمدی الموتی خشکچالی