
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۵۷۴
۱
صبح میخانه نشینان کف دریای می است
شفق باده کشان چهره حمرای می است
۲
تا سیه مست نگردیم پشیمان نشویم
ساحل توبه ما در دل دریای می است
۳
با دلی چون دل شب، می روم از انجمنی
که گل صبح در او پنبه مینای می است
۴
نیست جز باد به کف ساحل هشیاری را
صدف گوهر مقصد دل دریای می است
۵
چاک در پیرهن یوسف عقل افکندن
چشمه کاری است که در دست زلیخای می است
۶
زر به زر داد هر آن کس می گلرنگ خرید
زردرویی نکشیدن گل سودای می است
۷
چه عجب غنچه تصویر شود شادی مرگ؟
در حریمی که نسیمش دم گیرای می است
۸
برو ای عقل، کله گوشه همت مشکن
کاین قیامی است که بر قامت رعنای می است
۹
چشم صائب ز تماشا قدح خون گردید
این چه رنگ است که با لاله حمرای می است
تصاویر و صوت


نظرات