
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۵۷۷
۱
نقش روی تو در آیینه جان صورت بست
آنچه می خواستم از غیب همان صورت بست
۲
صحبت آینه و عکس بود پا به رکاب
در دل و دیده خیال تو چسان صورت بست؟
۳
از سر کلک قضا نقطه اول که چکید
زان سیاهی دل و چشم نگران صورت بست
۴
عشق ازان برق که در خرمن آدم افکند
از دخانش فلک گرم عنان صورت بست
۵
حسن تا پرده ز رخساره گلرنگ گرفت
عشق با دیده خونابه فشان صورت بست
۶
صورت هر چه درین نشأه دل از خلق گرفت
روی ازین نشأه چو گرداند همان صورت بست
۷
صورت حال من از خامه نقاش بپرس
نقش بیچاره چه داند که چسان صورت بست؟
۸
پیش ازین فکر همه صورت بی معنی بود
معنی از خامه صائب به جهان صورت بست
تصاویر و صوت

نظرات