
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۵۷۸
۱
ما نه آنیم که ما را به زبان باید جست
یا ز هر بی سروپا نام و نشان باید جست
۲
اهل دل را به دل و اهل نظر را به نظر
دوستداران زبان را به زبان باید جست
۳
مهر هر چند که در ذره نگردد پنهان
همه ذرات جهان را به گمان باید جست
۴
گرچه از بید ثمر خواستن از بی بصری است
بوی گل از نفس سرد خزان باید جست
۵
بی نشان را به نشان گرچه خبر نتوان یافت
خبر کعبه ز هر سنگ نشان باید جست
۶
نتوان پشت به دیوار تن آسانی داد
خبر آب ز هر تشنه روان باید جست
۷
هر گلی را چمنی، هر صدفی را گهری است
از دم پیر مغان، بخت جوان باید جست
۸
عمرها نافه صفت خون جگر باید خورد
وانگه از دل نفس مشک فشان باید جست
۹
مهر روشن نکند خانه بی روزن را
دل بیدار ز چشم نگران باید جست
۱۰
چه خبر از دل رم کرده ما دارد چرخ؟
ناوک سخت کمان را ز نشان باید جست
۱۱
صائب این آن غزل سید یزدست که گفت
اهل دل را به سراپرده جان باید جست
تصاویر و صوت




نظرات
ستایش