
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۵۸۲
۱
می حرام است در آن بزم که هشیاری هست
خواب تلخ است در آن خانه که بیماری هست
۲
با پریشان نظری بس که بدم، می شکنم
هر کجا آینه ای بر سر بازاری هست
۳
می توان با گل خورشید نظر بازی کرد
همچو شبنم اگرت دیده بیداری هست
۴
خضر بر گرد سر درد طلب می گردد
کعبه فرش است در آن سینه که آزاری هست
۵
صبح آدینه و طفلان همه یک جا جمعند
بر جنون می زنم امروز که بازاری هست
۶
بخت زنگار چرا سبز نباشد صائب؟
روز و شب در بغلش آینه رخساری هست
تصاویر و صوت



نظرات