
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۵۹۳
۱
آه کز اهل محبت اثری پیدا نیست
زآنهمه سوخته جانان شرری پیدا نیست
۲
نه ز آغاز خبر دارم و نه از انجام
منزل دور مرا پا و سری پیدا نیست
۳
لاله ها را ز سر داغ سیاهی برخاست
شب ما سوختگان را سحری پیدا نیست
۴
یوسف از چاه برون آمد و عنقا از قاف
از دل گمشده ما اثری پیدا نیست
۵
مگر از روزنه دل نفسی راست کنیم
ورنه زین خانه تاریک دری پیدا نیست
۶
بجز از آبله پا که کنندش پامال
در همه روی زمین دیده وری پیدا نیست
۷
ز اهل دل آنچه به جا مانده زبان لاف است
همه برگ است بر این نخل بری پیدا نیست
۸
بر میاور ز صدف گوهر خود را صائب
که درین دایره صاحب نظری پیدا نیست
تصاویر و صوت

نظرات