
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۵۹۷
۱
شادی هر که زیادست ز غم، کامل نیست
هر که را خرج ز دخل است فزون، عاقل نیست
۲
دل گردون متأثر نشد از گریه ما
گنه تخم چه باشد چو زمین قابل نیست؟
۳
عاشق آن است که سر بر قدم دار نهد
میوه تا در گرو شاخ بود کامل نیست
۴
طالع حلقه زلف تو کبابم دارد
کز تماشای تو یک چشم زدن غافل نیست
۵
رشته نسبت بی پا و سران همتاب است
گرهی نیست به زلفش که مرا در دل نیست
۶
سیل ویرانه ام، آرام نمی دانم چیست
هیچ سنگی به ره من بتر از منزل نیست
۷
جوش عشق است که در ظرف نگنجد، ورنه
ساغر بحر زیاد از دهن ساحل نیست
۸
خطر قلزم هستی، گل خودکامیهاست
نیست یک موج که در بحر رضا ساحل نیست
۹
گرد هستی اگر از پیش نظر برخیزد
رهروی نیست درین راه که در منزل نیست
۱۰
چند صائب جگر خود خوری از فکر سخن؟
جز دل چاک، قلم را ز سخن حاصل نیست
تصاویر و صوت


نظرات