
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۶۳۲
۱
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت
۲
باده هر جا که بود چشمه کوثر نقدست
هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت
۳
دل رم کرده ندارد گله از تنهایی
که به وحشت زدگان دامن صحراست بهشت
۴
از درون سیه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
۵
دارد از خلد ترا بی بصریها محجوب
ورنه در چشم و دل پاک مهیاست بهشت
۶
هست در پرده آتش رخ گلزار خلیل
در دل سوختگان انجمن آراست بهشت
۷
عمر زاهد به سر آمد به تمنای بهشت
نشد آگاه که در ترک تمناست بهشت
۸
صائب از روی بهشتی صفتان چشم مپوش
که درین آینه بی پرده هویداست بهشت
تصاویر و صوت

نظرات
غلامرضا راوند
مهبد طاهری
اشکان صفری
امیر
مسلم
روفیا
پاسخ مانده است نمی تواند به مراتب بالاتری از رشد و تکامل نایل آید. اگر آدمی راستی گرسنه باشد و از خوردن پرهیز کند قوای جسمی و فکری اش تحلیل خواهد رفت.
نادر..
پاسخ دادن به نیازها کاملا منطقی است، و چه نیکوست که با لذت همراه است.سئوال اینجاست که نیازهای انسان چیست و چه مراتبی دارد؟ نیازهای انسان با رشد عقل و معرفتش تنوع یافته و شکلهای عالی تری به خود می گیرد که به تناسب،
پاسخ به آنها نیز لذتی به مراتب عالی تر خواهد داشت ..بیشتر به توجه بر این تفاوت ها تاکید شده است و نه بی اهمیت شمردن نیازهای ابتدایی تر از جمله نیازهای فیزیولوژیک که همه آگاهیم نیازهایی دائمی بوده و رسیدگی مناسب به آنها لذت بخش - هرچند زودگذر - است.می توان در این مرحله توقف نموده، با ترفندهایی لذت ناشی از
پاسخ به آنها را مثلا با ایجاد تنوع، ارتقاء داد.. و یا به صورتی متعادل، به نیازهای عالی تر وجود نیز توجه داشت و آنگاه در درون خویش میزان ارزشمندی هر یک را سنجید..
پریشان روزگار
روفیا
د.شرفی
حمید رضا ایرج
مسافر
امیر اسحاقی
ایرانی
حسنعلی رضائی
امین بهمنی
امین بهمنی
اباذر ترابی
محسنی
آرش
مهر و ماه
vafa