
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۶۴۲
۱
لب لعل تو ز خون دل من جام گرفت
سرو قد تو ز آغوش من اندام گرفت
۲
هیچ کس زهره نظاره چشم تو نداشت
نمک اشک من این تلخی بادام گرفت
۳
کوه تمکین تو تا سایه به دریا افکند
نبض بیتابی موج خطر آرام گرفت
۴
خم می جلوه فانوس تجلی دارد
پرتو روی تو تا در می گلفام گرفت
۵
می چکد خون ز جبین عرق شرم امروز
تا که از لعل لبت بوسه به پیغام گرفت؟
۶
هر کجا حسن گلوسوز تو منزل سازد
می توان بوسه به رغبت ز لب بام گرفت
۷
کرد یعقوب صفت جامه نظاره سفید
چشم هر کس به تماشای تو احرام گرفت
۸
نیست یک شمع درین بزم به سرگرمی من
سوخت هر کس که من سوخته را نام گرفت
۹
تا قیامت نتوانست گرفتن خود را
هر که صائب ز کف ساقی ما جام گرفت
تصاویر و صوت


نظرات