
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۶۴۷
۱
ز شرم در حرم وصل جان محرم سوخت
فغان که تشنه ما در کنار زمزم سوخت
۲
گذشت پرتو روی تو بر بساط چمن
عقیق لاله و گل در دهان شبنم سوخت
۳
بس است سوختن خارزار تهمت را
به نور چهره چراغی که شرم مریم سوخت
۴
ز حد گذشت چو باران، ز برق کمتر نیست
بهار و باغ من از گریه دمادم سوخت
۵
ز چرب نرمی بدباطنان ز راه مرو
که داغهای من از چشم نرم مرهم سوخت
۶
ز انقلاب جهان زینهار امن مباش
که شمع سور مکرر برای ماتم سوخت
۷
دل گرفته ما را به حال خود بگذار
که در گشودن این غنچه صبح را دم سوخت
۸
ز چشم خیره تردامنان مشو ایمن
که گل به آتش سوزان ز چشم شبنم سوخت
۹
همان ز خنده بیجا به مرگ خویش نشست
اگر چه برق فنا خانمان عالم سوخت
۱۰
همان چراغ مرا نیست روشنی صائب
اگر چه از نفس گرم من دو عالم سوخت
تصاویر و صوت

نظرات