
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۶۶۲
۱
غبار هستی ما پرده دار سیلاب است
کتان طاقت ما شیر مست مهتاب است
۲
دهان شیر بود خوابگاه وادی عشق
حصار عافیت این محیط، گرداب است
۳
چنان ز سیر چمن خاطرم گزیده شده است
که شاخ گل به نظر آستین قصاب است
۴
عیار آتش روی ترا چه می داند؟
هنوز دیده آیینه در شکرخواب است
۵
اگر ز غیبت ما در حضور می افتند
حضور خاطر ما در حضور احباب است
۶
ترا چه بهره ز رنگینی کلام بود؟
که همچو طفلان چشمت به سرخی باب است
۷
به دور زلف تو کفر آنچنان رواج گرفت
که طاق نسیان امروز طاق محراب است
۸
سر مشاهده عیب خود اگر داری
کدام آینه بهتر ز عالم آب است؟
۹
چرا خموش نگردند طوطیان صائب؟
سخن شناس درین روزگار نایاب است
تصاویر و صوت

نظرات