صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۶۶۶

۱

مرا ز پیر خرابات این سخن یادست

که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست

۲

تهی است چشم تو از سرمه سلیمانی

وگرنه شیشه گردون پر از پریزادست

۳

ز کلفت است خطر بیش سخت رویان را

که زنگ، تشنه آیینه های فولادست

۴

ازان به زندگی خویش خلق می لرزند

که دایم از نفس این شمع در ره بادست

۵

ز کار خویش هنرمند را نصیبی نیست

ز جوی شیر به جز خون چه رزق فرهادست؟

۶

مشو ز دیدن رخسار نوخطان غافل

اگر چه مشق جنون بی نیاز از استادست

۷

ز هر نسیم دلش همچو بید می لرزد

ز برگریز خزان سرو اگر چه آزادست

۸

من از رسیدن روزی به خویش دانستم

که رزق مردم بی دست و پا خدادادست

۹

زبان شانه درازست بر سر عالم

ز نسبتی که سر زلف را به شمشادست

۱۰

ز بیم سیل خراب است خانه معمور

ز گنج، خانه ویرانه صائب آبادست

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۳۶۵

نظرات