
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۶۷۰
۱
نهال شمع ز سبزی ازان برومندست
که دایم از پر پروانه برگ پیوندست
۲
شده است مرکز پرگار آهوان مجنون
اسیر عشق به هر جا رود نظربندست
۳
چرا به تیغ شهادت نمی نهد گردن؟
به آب زندگی آن کس که آرزومندست
۴
بشوی نقش خودی را که دیده خودبین
به آبگینه ز آب حیات خرسندست
۵
گشاد قفل دل زنگ بسته عاشق
به یک اشاره ابروی یار در بندست
۶
چو سکه دل به زر و سیم کم عیار مبند
که همچو برگ خزان دیده سست پیوندست
۷
به خوردن دل خود باش قانع از روزی
که نان خلق گلوگیرتر ز سوگندست
۸
دهن به خنده مکن باز همچو بی مغزان
که پر ز خون، دهن پسته از شکرخندست
۹
کلام هیچ مدانان به مردم همه دان
هزار پله گرانتر ز کوه الوندست
۱۰
به کام طفل مزاجان سنگدل صائب
شکستن دل ما چون شکستن قندست
تصاویر و صوت

نظرات