
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۶۷۱
۱
بنای صبر که همسنگ کوه الوندست
به یک اشاره موی میان او بندست
۲
کجا ز دامن این دشت می تواند رفت؟
ز چشم آهو، مجنون ما نظر بندست
۳
به یک اشاره گره می گشاید از ابرو
فغان که بند قبای تو سست پیوندست
۴
قسم به مصحف خط غبار عارض تو
که پیش خط دلم از زلف بیشتر بندست
۵
گلوی خامه ز وصفش چو شمع می سوزد
چه چاشنی است که با آن دهان چو قندست
۶
به توتیا نکنم چشم التفات سیاه
به خاک پای تو چشمی که آرزومندست
۷
تلاش بوسه نداریم چون هوسناکان
نگاه ما به نگاهی ز دور خرسندست
۸
به پاره دل و لخت جگر قناعت کن
که نان خلق گلوگیرتر ز سوگندست
تصاویر و صوت


نظرات
اشتیاق