
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۶۸۲
۱
مگیر غفلت خود سهل اگر چه یک نظرست
که تخم دوزخ عالم گداز یک شررست
۲
میان خرمن گل غوطه چون تواند زد؟
هنوز بلبل ما در حجاب بال و پرست
۳
به قرب ظاهری از وصل فیض نتوان برد
بیاض چشم صدف از ندیدن گهرست
۴
شکفته باش که در حلقه رضاکیشان
جبین گشاده چو افتاد از بلا سپرست
۵
نفس درازی بلبل دلیل بیدردی است
که در جگر شکند ناله ای که با اثرست
۶
ز حرف سخت ندارند باک بی ثمران
که سنگ را سر پیوند نخل بارورست
۷
مریز خار به راه من ای سیاه درون
که خون در آبله اهل درد نیشترست
۸
فغان که رشته بی پا و سر نمی داند
که آب و رنگ و جودش ز پرتو گهرست
۹
اگر چه عشق فتاده است لامکان پرواز
خیال صائب ما را بلندی دگرست
تصاویر و صوت


نظرات