
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۶۸۴
۱
به دل چو کوه، گران گرچه این کهن دیرست
غنیمت است که سیلاب ما سبکسیرست
۲
دلی که بال و پر همتش نریخته است
اگرچه در ته خاک است، آسمان سیرست
۳
مرا به میکده عزم شکست توبه رساند
رسد به نیت خود هر که نیتش خیرست
۴
ز نقش خود نتواند گذشت کوته بین
اگر به کعبه رود بت پرست، در دیرست
۵
به خود نیامدن اهل عشق تنبیهی است
که آشنایی خود، آشنایی غیرست
۶
ز قلقل بط می عارفی شود آگاه
که با خبر چو سلیمان ز منطق الطیرست
۷
مدار چشم اقامت ز دولت دنیا
که سایه پر و بال هما سبکسیرست
۸
جواب آن غزل است این که آذری فرمود
که ناامید مباشید، عاقبت خیرست
تصاویر و صوت

نظرات