صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۶۹۶

۱

ز ابر اگر چه هوای بهار ناصاف است

غمین مشو که سراپرده های الطاف است

۲

صفای روی زمین در صفای دل بسته است

که آب جوی بود صاف، چشمه تا صاف است

۳

نمی توان ز گرانان به گوشه گیری رست

که کوه بر دل عنقا ز قاف تا قاف است

۴

هزار خرقه آلوده، رهن می برداشت

چه نعمتی است که پیر مغان بانصاف است!

۵

به طوطیان سخنگو که می دهد شکر؟

درین زمانه که انصاف دادن، اسراف است

۶

به هر که بیش رسد خون، فتوح بیش رسد

که جای مشک ز آهو همیشه در ناف است

۷

کدام حجت ناطق به از کلام بود؟

سخن چو هست، چه حاجت به دعوی و لاف است؟

۸

میان کعبه و بتخانه مانده ام حیران

که گوی کودک بی معرفت در اعراف است

۹

به غیر موی شکافان کسی نمی داند

که تار و پود جهان در کف سخن باف است

۱۰

به نقش پرده غیب است تا دلت مایل

هنوز آینه سینه تو ناصاف است

۱۱

چه التفات به سنگ محک کند صائب؟

به نور چشم بصیرت کسی که صراف است

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۳۷۸
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۳۱۳

نظرات

user_image
فتوحی رودمعجنی
۱۴۰۱/۰۹/۰۴ - ۲۱:۲۱:۱۰
این غزل صائب جوابی است به غزل حافظ با مطلع «کنون که بر کفِ گل جامِ بادهٔ صاف است»صائب در این غزل به مصاف با حافظ برخاسته است. حافظ گفته است : «ببر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیر که صیت گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است»اما صائب با او موافق نیست می گوید: «نمی‌توان ز گرانان به گوشه‌گیری رست که کوه بر دل عنقا ز قاف تا قاف است».و تعریض سخت بر حافظ در این بیت صائب آشکار است:به نقش پردۀ غیب است تا دلت مایلهنوز آینه سینه تو ناصاف استصائب، به حافظ که پایبند نقش پردۀ غیب است می گوید که هنوز ناصاف هستی اگر در پی نقش بندی غیبی، و به کار نگارندۀ غیب در پردۀ اسرار و سر پنهان در تتق غیب می اندیشی هنوز سینۀ تو ناصاف است. به باور صائب، حقیقت را با سخن می توان ایجاد کرد ، با صناعت سخن. او در همین غزل می گوید که هیچ حجتی بالاتر از کلام نیست؛ تا سخن هست نیازی به دعوی و لاف نیست، تار و پود جهان در کف سخن‌باف است. کمتر شاعری در زبان فارسی می شناسیم که چنین شأنی  برای سخن‌سازی و سخن پردازی قائل باشد.