
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۷۰۶
۱
به آه برق عنان من آسمان تنگ است
که بر خدنگ قضا، خانه کمان تنگ است
۲
جنون فضای بیابان عشق می خواهد
رباط عقل به این لشکر گران تنگ است
۳
به گوشه دل ما چون بر توانی برد؟
که بر غزال تو صحرای لامکان تنگ است
۴
چگونه بلبل ما زان چمن برون نرود
که از هجوم صفا جای باغبان تنگ است
۵
سیاه خانه نشینان لامکان دشتیم
به خیل حشمت ما عرصه مکان تنگ است
۶
زبان ز عهده گفتار چون برون آید؟
بر این محیط سبکسیر، ناودان تنگ است
۷
به قدر وسع معاش است خلق را میدان
عجب نباشد اگر خلق مفلسان تنگ است
۸
شکنج زلف تو دست کدام دل گیرد؟
به زایران حرم، راه نردبان تنگ است
۹
کدام نعمت الوان به این رسد صائب؟
که تنگ روزیم و یار را دهان تنگ است
تصاویر و صوت

نظرات
نادر..