
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۷۱۶
۱
قماش چهره یار از بهار معلوم است
که روی کار، هم از پشت کار معلوم است
۲
ز جسم خاکی ما شور عشق بتوان دید
نفس کشیدن بحر از کنار معلوم است
۳
ز نبض موج توان یافت حال دریا را
غم من از مژه اشکبار معلوم است
۴
ز تیغ وعده خلافی به خون نشاندن من
ز خاک رهگذر انتظار معلوم است
۵
ز سایه پر و بال هما که در گذرست
زوال دولت ناپایدار معلوم است
۶
اگر چه گریه فرو می خورد، ز روی صدف
طراوت گهر آبدار معلوم است
۷
ز سایه تو سر من به آفتاب رسید
وگرنه قدر من خاکسار معلوم است
۸
ز سادگی است درین خاکدان اقامت ما
وگرنه حاصل این شوره زار معلوم است
۹
ز روزگار جوانی تمتعی بردار
سبک رکابی باد بهار معلوم است
۱۰
برو طبیب، که جان دادن من از غم دوست
ز رنگ باختن غمگسار معلوم است
۱۱
ز آه و ناله توان یافت سوز هر دل را
عیار شعله زدود و شرار معلوم است
۱۲
برون میار دل روشن از بغل صائب
رواج آینه در زنگبار معلوم است
تصاویر و صوت


نظرات