
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۷۲۱
۱
به غیر دل همه عالم سراب حرمان است
ز کعبه روی به هر سو کنی بیابان است
۲
ز فکر رزق، جهان یک دل پریشان است
خمیر مایه غم ها همین غم نان است
۳
مپرس حال دل بیقرار از عاشق
که در صدف نبود گوهری که غلطان است
۴
به سیم و زر نشود بی زبانه آتش حرص
که شمع در لگن زر همان گدازان است
۵
حضور کنج قناعت ندیده کی داند
که روی دست سلیمان به مور زندان است
۶
به پیش پا نبود چشم سرفرازان را
بلند و پست زمین پیش چرخ یکسان است
۷
ز بخت تیره ندارد ملال روشندل
که برق در ته ابر سیاه خندان است
۸
(ترا به وادی مشرب گذر نیفتاده است
وگرنه کعبه دل نیز خوش بیابان است)
۹
(مخور فریب صلاح توانگران زنهار
که روزه داشتن سفله، صرفه نان است)
۱۰
مدار دست ز دامان بیخودی صائب
که در بهشت بود دیده ای که حیران است
تصاویر و صوت

نظرات