
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۷۲۴
۱
سیاه روی عقیق از جدایی یمن است
کبود چهره یوسف ز دوری وطن است
۲
ز پرتو دل روشن چو شمع در فانوس
همیشه خلوت من در میان انجمن است
۳
ز تهمت است چه اندیشه پاکدامن را؟
که صبح صادق یوسف ز چاک پیرهن است
۴
اگر حیات ابد خواهی از سخن مگذر
که آب خضر نهان در سیاهی سخن است
۵
ز مرگ، روز هنرور نمی شود تاریک
که برق تیشه چراغ مزار کوهکن است
۶
برون میار سر از کنج خامشی زنهار
که در گداز بود شمع تا در انجمن است
۷
سفینه اش به سلامت نمی رسد به کنار
به چار موجه صحبت دلی که ممتحن است
۸
ز بس که مرده دل افتاده ای نمی بینی
که چهره تو ز موی سفید در کفن است
۹
به آب خضر تسلی نمی شود صائب
دهان سوخته جانی که تشنه سخن است
تصاویر و صوت


نظرات