
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۷۶۸
۱
شدم غبار و همان خارخار من باقی است
توجه چمن آرا به این چمن باقی است
۲
هزار جامه بدل کرد روزگار و هنوز
حدیث دیده یعقوب و پیرهن باقی است
۳
به رنگ و بوی جهان دل منه، تماشا کن
که آه سرد و کف خاکی از چمن باقی است
۴
گذشت فصل بهار و چمن ورق گرداند
همان به تازگی خویش داغ من باقی است
۵
دلیل این که سخن آب زندگی خورده است
همین بس است که از رفتگان سخن باقی است
۶
چه شیشه ها که تهی شد، چه جامها که شکست
به حال خود دل سنگین انجمن باقی است
۷
ز پادشاهی پرویز جز فسانه نماند
هزار نقش نمایان ز کوهکن باقی است
۸
جواب آن غزل است این که گفت عرفی ما
هزار شمع بکشتند و انجمن باقی است
تصاویر و صوت

نظرات