صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۷۷۳

۱

سفر نکردن ازان کشور از گرانجانی است

که مرگی دل و قحط غذای روحانی است

۲

لب محیط به بانگ بلند می گوید

برهنه شو که گهر مزد دست عریانی است

۳

سفر خوش است که بی اختیار روی دهد

سپند، منتظر آتش از گرانجانی است

۴

به نان خشک قناعت نمی توان کردن

چه نعمتی است که افلاک سر که پیشانی است!

۵

ز آرمیدگی ظاهرم فریب مخور

اگر چه ساکن شهرم، دلم بیابانی است

۶

ز جوش وحش چه غوغاست بر سر مجنون؟

اگر نه داغ جنون خاتم سلیمانی است

۷

همیشه آب به چشم پیاله می گردد

جبین پیر خرابات بس که نورانی است

۸

دلی که از سخن تازه شد جوان، داند

که سبزی پر طوطی، گل سخندانی است

۹

جواب آن غزل است این که نقد حیدر گفت

ازو چه شکوه کنم، عالم پریشانی است

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۴۱۵

نظرات