
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۷۸۹
۱
مپوش چشم ز رخسار همچو جنت دوست
که نور چشم فزاید صفای طلعت دوست
۲
به سیم قلب خریده است ماه کنعان را
کسی که هر دو جهان را دهد به قیمت دوست
۳
نهال عمر ابد با کمال رعنایی
گل پیاده نماید، نظر به قامت دوست
۴
ازان به خاک برابر نموده ام خود را
که خاکسار نوازست ابر رحمت دوست
۵
کمر به خدمت من بسته اند عالمیان
ازان زمان که کمربسته ام به خدمت دوست
۶
چو خون مرده نیاید به کار زنده دلان
شبی که زنده ندارند در محبت دوست
۷
چرا ز دامن صحرا به حی روم صائب؟
مرا که نیست چو مجنون دماغ صحبت دوست
تصاویر و صوت


نظرات