
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۸۱۰
۱
چه خستگی است که در چشم ناتوان تو نیست؟
چه دلخوشی است که در گوشه دهان تو نیست
۲
گذشته ایم به اوراق لاله زار بهشت
نظر فریب تر از خار گلستان تو نیست
۳
ز فکر چون به میان تو ره توان بردن؟
که راه فکر به باریکی میان تو نیست
۴
غزال قدس نیاید ز لاغری به نظر
وگرنه کوتهی از زلف دلستان تو نیست
۵
ز امتحان تو شد کوه طور صحراگرد
دل ضعیف مرا تاب امتحان تو نیست
۶
نه بوسه ای، نه شکرخنده ای، نه دشنامی
به هیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست
۷
ز شیوه تو چنان عام شد گرفتاری
که سرو و سوسن آزاد در زمان تو نیست
۸
همیشه از رگ گردن، سنانش آماده است
سری که در قدم خاک آستان تو نیست
۹
بناز بر نفس آتشین خود صائب
که هیچ سینه بی جوش در زمان تو نیست
تصاویر و صوت

نظرات
nabavar