
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۸۲۰
۱
میان خوی تو و رحم آشنایی نیست
وگرنه بوسه و لب را ز هم جدایی نیست
۲
سر کمند تغافل بلند افتاده است
به زلف او نرسیدن ز نارسایی نیست
۳
فتاده است به آن رو شکسته رنگی من
حریف چهره من کان مومیایی نیست
۴
نشد بریده به مقراض، رشته توحید
میانه سر منصور و تن جدایی نیست
۵
برو خضر که من آن کعبه ای که می طلبم
دلیل راهش غیر از شکسته پایی نیست
۶
چو پشت آینه ستار تا به کی باشم؟
به کشوری که هنر غیر خودنمایی نیست
۷
در اصفهان که به درد سخن رسد صائب؟
کنون که نبض شناس سخن شفایی نیست
تصاویر و صوت

نظرات
محسن حیدرزاده جزی