
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۸۲۸
۱
هزار حیف که دوران خط یار گذشت
شکست رنگ گل و حسن نوبهار گذشت
۲
چنان سیاهی خط تنگ کرد دایره را
که حسن، همچو نسیم از بنفشه زار گذشت
۳
حذر ز سایه مژگان خویشتن می کرد
ز جوش خط چه بر آن آتشین عذار گذشت
۴
تو وعده می دهی و حسن بر جناح سفر
تو روز می گذرانی و روزگار گذشت
۵
گهر به چشم صدف در کمین ریختن است
مگر حدیثی ازان در شاهوار گذشت؟
۶
در آتشم چون گل از برگ خود، خوشا سر دار
که نوبهار و خزانش به یک قرار گذشت
۷
غبار خاطر ازین بیشتر نمی باشد
که از خرابه من سیل باوقار گذشت
۸
چه سود لوح مزارم ز خشت خم کردن؟
مرا که عمر به خمیازه و خمار گذشت
۹
ز روزگار جوانی خبر چه می پرسی؟
چو برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت
۱۰
یکی است مرتبه صدر و آستان پیشش
کسی که همچو تو صائب ز اعتبار گذشت
تصاویر و صوت


نظرات