
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
۱
ز من مپرس که چون بر تو ماه و سال گذشت
که روز من به شتاب شب وصال گذشت
۲
درین ریاض من آن عندلیب دلگیرم
که نوبهار و خزانم به زیر بال گذشت
۳
گرفت دامن من چون گلاب، گریه تلخ
چو گل به هفته عمری که بی ملال گذشت
۴
کنون که گشت زمین گیر حیرت، آغوشم
ازین چه سود که بر خاکم آن نهال گذشت؟
۵
چراغ کشته من در گرفت بار دگر
ز بس که یار ز خاکم به انفعال گذشت
۶
اگر چه خضر بود ساقی و می آب حیات
نمی توان ز لب خشک چون سفال گذشت
۷
مکن به خوردن خشم و غضب ملامت من
نمی توانم ازین لقمه حلال گذشت
۸
تمام حیرت دیدار و آه افسوسم
اگر چه زندگیم جمله در وصال گذشت
۹
به کوچه قلم افتاد تا رهم صائب
به پیچ و تاب مرا عمر همچو نال گذشت
تصاویر و صوت



نظرات