
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۸۳۱
۱
کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت
بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت
۲
ز شیشه خانه دل، چهره عرقناکش
چنان گذشت که بر لاله زار ژاله گذشت
۳
چنان ز حسن تو شد کار تنگ بر خوبان
که دور خوبی مه در حصار هاله گذشت
۴
درین محیط پر از خون، بهار عمر، مرا
به جمع کردن دامن چو داغ لاله گذشت
۵
من آن حریف تنک روزیم که چون مه عید
تمام دور نشاطم به یک پیاله گذشت
۶
می دو ساله دم روح پروری دارد
که می توان ز صلاح هزارساله گذشت
۷
نشد ز نسخه دل نقطه ای مرا معلوم
اگر چه عمر به تصحیح این رساله گذشت
۸
ز پیچ و تاب رگ جان خبر رسید به من
اگر نسیم بر آن عنبرین کلاله گذشت
۹
سیاهی از سر داغش نرفت، پنداری
که تیره بختی ما در ضمیر لاله گذشت
۱۰
گداخت از ورق لاله، دیده ام صائب
کدام سوخته یارب براین رساله گذشت؟
تصاویر و صوت



نظرات