
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۸۳۳
۱
فغان که گرد سر او نمی توانم گشت
چو زلف بر کمر او نمی توانم گشت
۲
همیشه گرد دلش بی حجاب می گردم
اگر چه گرد سر او نمی توانم گشت
۳
ز بس که تیر نگاهش بلند پروازست
ز دور در نظر او او نمی توانم گشت
۴
مرا ز بی پر و بالی غمی که هست این است
که گرد بام و در او نمی توانم گشت
۵
ازان ز هر دو جهان بیخبر شدم صائب
که غافل از خبر او نمی توانم گشت
تصاویر و صوت










نظرات